در حقیقت، «یقظه» و «انتباه» و به تعبیرى، آن بیدارى و بخود آمدن که همه چیز را به هم مى‏زند و بنیان اوهام و خیالات و فریبها را درهم مى‏ریزد و به دنبال آن سالک به راه مى‏افتد، نور خاصى است از حضرت حق و به یک نظر، جذبى است از او که متوجه قلوب مستعده مى‏گردد. در بیان دیگر مى‏شود گفت: «یقظه» و «انتباه» به معنى کلمه، و بدین معنى که سالک را بیدار کند و به حرکت آورد،مانند هر فعل و هر اثر خوب، در اصل از حضرت حق مى‏باشد.
در دعاى صباح از زبان حضرت سیدالاولیاء امیرالمؤمنین سلام الله علیه چنین مى‏خوانیم که: «الهى ان لم تبتدئنى الرحمة منک بحسن التوفیق فمن السالک بى الیک فى واضح الطریق» یعنى «پروردگارا، اگر در ابتدا از تو رحمت و عنایتى که توفیق خوب از جانب تو را در بر دارد به سراغ من نیاید، و اگر قبلا عطف و نظرى از تو نباشد، کیست که مرا در طریق واضح و روشن بسوى تو بیاورد؟!».
در تصور ابتدائى و سطحى چنین به نظر مى‏آید که «یقظه» و «انتباه» از خود انسان است، و لیکن حقیقت امر غیر از این بوده و اصولا این پندار با توحید نیز سازگار نیست و از شعب شرک خفى است.
در آیه ۷۹ سوره نساء مى‏فرماید: «ما اصابک من حسنة فمن الله» یعنى «هر چه از خوبیها به تو مى‏رسد، از جانب خداى متعال است».
آنجا که پرده ‏هاى غفلت و جهل از میان بر مى‏خیزد و انسان بخود مى‏ آید، در حقیقت نورى از حق در وجود انسان مى‏تابد و جذبى از او انسان را مى‏گیرد. اصل مسئله از آن سو مى‏باشد و در این سو به صورت «یقظه» و «انتباه» در وجود انسان متجلى مى‏گردد. یاد او از انسان است که انسان را به یاد او مى‏اندازد و به بیانى، اول او از انسان یاد مى‏کند و سپس انسان به یاد او مى‏افتد.

در دعاى عرفه مى‏خوانیم که: «أنت الذاکر قبل الذاکرین و أنت البادى بالاحسان قبل توجه العابدین» یعنى «پروردگارا، تویى یاد کننده قبل از اینکه یاد کنندگان به یاد تو افتند، و تویى که ابتداء به احسان و انعام مى‏کنى قبل از اینکه عبادت کنندگان بسوى تو متوجه گردند».


نه تنها در «یقظه» و «انتباه» این چنین مى‏باشد بلکه، علاوه بر یقظه و انتباه در اول امر، در همه مراحل بعدى سلوک و در همه حالات و منازل و مقامات نیز حقیقت جز این نیست. هر ذکر و هر توجه و هر عبادت و هر حرکتى از هر کسى در هر حالى، در اصل،مسبوق به یاد از جانب حق و بر اثر عطف و نظر اوست. گویى هر ذکر و هر توجه و هر عبادتى از ما، نوعى جواب دادن از جانب ما مى‏باشد.                    
به قسمتى از اشعار مولوى در این زمینه نیز دقت مى‏کنیم:
آن یکى الله مى‏گفتى شبى
تا که شیرین گردد از ذکرش لبى

گفت شیطانش خمش اى سخت روى
چند گویى آخر اى بسیار گوى

این همه الله گفتى از عتو
خود یکى الله را لبیک کو

مى ‏نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله میزنى با روى سخت

او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر

گفت هین از ذکر چون وامانده‏ اى
چون پشیمانى از آن کش خوانده ‏اى

گفت لبیکم نمى ‏آید جواب‏
ز آن همى ترسم که باشم رد باب

گفت خضرش که خدا گفت این بمن
که برو با او بگو اى ممتحن

نى که آن الله تو لبیک ماست
آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست

نى تو را در کار من آورده ‏ام
نه که من مشغول ذکرت کرده‏ ام

حیله‏ ها و چاره‏ جویى‏هاى تو
جذب ما بود و گشاد آن پاى تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یارب تو لبیک هاست

جان جاهل زاین دعا جز دور نیست
ز آنکه یارب گفتنش دستور نیست

(دفتر سوم مثنوى)


و خلاصه مطلب اینکه  اولین قدم که «یقظه» و «انتباه» است و سلوک الى الله بر آن مبتنى مى‏باشد، از حضرت حق است.
صاحب منازل السائرین در خصوص «یقظه» بعد از آوردن آیه شریفه «قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى...» چنین مى‏گوید: «القومة لله هى الیقظة من سنة الغفلة و النهوض عن ورطة الفترة و هى اول ما یستنیر قلب العبد بالحیوةلرؤیة نور التنبیه» یعنى «قیام لله عبارتست از بیدار شدن از خواب غفلت و برخاستن از ورطه بى خبرى و سستى، و آن اولین روشنایى قلب عبد با حیات است به جهت رؤیت نور تنبیه و برخوردارى از آن». در این عبارت، علاوه بر بیان معنى «یقظه» به این حقیقت که این امر در اصل از جانب حضرت حق است نیز اشاره مى‏کند.

از مجموع آنچه گذشت اولا به این نتیجه مى‏رسیم که اصل یقظه و انتباه از جانب حضرت حق بوده و نور خاص و جذب بخصوصى است از او که متوجه قلوب مستعده مى‏گردد و آنها را متنبه و بیدار نموده و مجذوب مى‏گرداند. و ثانیاً سرّ این مسئله نیز براى ما روشن مى‏گردد که چگونه بر اثر تلاوت آیات قرآن و تدبر در آنها، و یا با شنیدن آیات و تدبر در آنها و نیز، با تفکر در آیات خلقت، و یا از طرق دیگر، «یقظه» حاصل مى‏شود؟ و چرا بعضیها از این طریق بخود مى‏ آیند و کسانى بخود نمى‏ آیند؟.
سرّ مسئله این است که: تلاوت و استماع آیات قرآنى و تدبر در آنها، تفکر در آیات خلقت ،و نظایر اینها همه ایجاد آمادگى در وجود انسان مى‏کند تا نور یقظه و جذب الهى به سراغ او آمده و او را از غفلت و اوهام ‏نجات داده و بخود بیاورد. اگر تدبر و تفکر و نظایر اینها نباشد و یا اگر هم باشد، وجود انسان و قلب او را قفلها و حجب متراکم به انحاء و اشکال مختلف فرا گرفته و مانع از این گردد که تدبر در قرآن و تفکر در خلقت و اشباه اینها ایجاد آمادگى کند، بلحاظ عدم استعداد از تجلى نور یقظه و از جذب الهى محروم خواهد بود، مگر اینکه با تضرع و مجاهدت این مانع را کنار بزند.
نور یقظه و جذب حق متوجه همه مى‏باشد و قلوب انسانهاست که یا استعداد قبول را دارند، و یا چنین استعدادى را نداشته و پذیراى آن نمى‏باشند، آن هم بلحاظ حجب و موانعى که صاحبان این قلوب به دست خویش در دلهاى خود ایجاد کرده‏ اند. نفحات ربوبى به سراغ همه مى‏ آید، لیکن همه استعداد دریافت را ندارند و خود، به خود ظلم نموده ‏اند.
گفت پیغمبر که نفحتهاى حق                                  
اندرین ایام مى‏ آرد سبق

گوش هش دارید این اوقات را                                  
در ربایید اینچنین نفحات را

نفحه‏ اى آمد شما را دید و رفت                                  
هرکه را مى‏خواست جان بخشید و رفت

نفحه دیگر رسید آگاه باش                              ‏   
تا از این هم وانمانى خواجه تاش
(دفتر اول مثنوى)


بنابر این باید تضرع نمود و از خدا خواست، و به تدبر در آیات قرآن و فکر در آیات وجود پرداخت، و سعى در رفع موانع از قلب نمود، تا نور یقظه بر دل بتابد و جذب الهى روى آورده و تنبه حاصل شود و زمینه سفر آماده گردد.
در دعاى عرفه مى‏خوانیم که: «الهى اطلبنى برحمتک حتى اصل الیک و اجذبنى بمنک حتى اقبل علیک» یعنى «پروردگارا، برحمت خود مرا بخواه تا جایى که به تو برسم، و بر من منت گذار و مجذوبم گردان تا بر تو روى آورم».