سلسله مباحث معـــاد از استاد فرزانه حضرت آیت الله محمد شجاعی (قَدَّسَ الله نَفسَهُ الزَّکیه)

موضوع بحث:  عالم عتاب
 

بسم الله الرحمن الرحیم
 
شرح کردیم که جسم چگونه حرکت میکند و روح در برزخ چگونه تکامل پیدا میکند و روح و بدن چگونه وارد عالم حشر میشوند و چگونه به هم دیگر میرسند.
به حساب قانون تحول و اینکه هر کسی به نوعی تحول خودش را ادامه میدهد ، وقتی برزخ تمام شد و زندگی برزخی برای انسانها خاتمه پیدا کرد ، از اینطرف هم خلقت متحول می شود و اول قیامت پیش می آید ، این کره زمین و کرات دیگر به شکل دیگری در می آیند و بدنی ترتیب داده میشود (با شرحی که در جلسات گذشته گفتیم) برای آن روحی که از عالم برزخ وارد قیامت میشود. روح عالم برزخ را رها میکند و مثل مردن در دنیا وارد یک صحنه دیگر و یک عالم دیگر خواهد شد که "عالم سوم" از سیر انسان است.
" عالم اول همین زندگی دنیوی است , بعد نظام دیگر به نام برزخ , و زمانی که عالم برزخ تمام شد وارد عالم دیگری خواهد شد به نام عالم اول قیامت "
به حساب بحثهائی که کردیم گفتیم هر انسانی با هر شکلی که وارد عالم برزخ شد ، طبق همان شکل برزخ او را پیش می برد و آن روح به تکامل خود ادامه می دهد. گفتیم که آن حرف غلط را هم فراموش کنید که میگویند در برزخ تکامل نیست ، خیر تحول هست ، ولی تحول اختیاری نیست. هر کس طبق مسیری که در این دنیا انتخاب کرده در برزخ تحول دارد. " مسیر را نمیشود عوض کرد "

فرق زندگی دنیوی و برزخ این است که میشود در دنیا اگر یک فرد الهی بودیم یک دفعه فردی دنیوی و دارای هدف خاصی بشویم ، و اگر فردی دنیوی بودیم می توانیم در یک زمانی توبه و بازگشت کنیم و یک فرد الهی بشویم و خصوصیات وجودیمان را عوض کنیم. ولی وقتی به برزخ وارد شدیم دیگر این عوض شدنها نخواهد بود. تفاوتی که برزخ با این دنیا دارد عبارت از این مسئله است.
به هر صورت در برزخ تکامل هست. هر انسانی پیش میرود ولی وقتی نظام برزخ تمام شد ، همه انسانها از عالم برزخ به عالم دیگر و صحنه دیگری خواهند رفت. طبق فرمایش حضرت علی (علیه السلام) زمان را از یاد ببرید که این خودش یک مسئله مشکل است. یادتان باشد این مسئله در برداشتها و مقایسه های علمی انسان را به اشتباه می اندازد. در آن جا زمان نیست. یک ساعت ، ده ساعت ، روز ، شب ، یکسال و تدریج و طولانی و کوتاه بودن در آنجا نخواهد بود.
حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه که میخواهد به آن عالم اشاره کند در مورد عالم سومی که روحها به آنجا وارد میشوند (عالم اول قیامت و عالم سوم از اینطرف) میفرماید : توجه داشته باشید که در آنجا وقت و طولانی بودن و کوتاه بودن و ساعات هفته و روز و شب و اینها و کلا مسئله وقت در آنجا نیست (عَدُمَت عند ذالک الاجال و الاوقات و الساعات و السنین). مسئله وقت در آنجا نیست , یک نظام دیگر است که هر قدر من بگویم و یا از من استاد تر و ماهرتر و عالم و عارف تر پیدا کنید که خیلی دقیق بگوید و هر قدر هم مستمع آمادگی بیشتر داشته باشد و هر قدر ظرفیت علمی اش بیشتر باشد , بالاخره این را فراموش نکنید که هر چه گفته شود یکنوع تقریب به ذهن است ، نمیشود فهمید. همین اندازه بدانید که نظام دیگری است که بعد از رفتن به آنجا معلوم خواهد شد چیست. هر چه در اینجا سعی زیادی در فهمیدن آن بکنیم واقعیت آنرا نخواهیم دانست.
دانشمندان خیلی سعی میکنند فوق زمان را بفهمند ولی امکانش نیست که انسان به آن عالمی برسد که در آنجا زمان نباشد ، حتی تصورش هم مشکل است. فقط راهش این است که انسان برود تا ببیند و بداند. سربسته بدانید که در آنجا زمان نیست ، یک نظام دیگر است و من هم هر چه قدر بگویم فقط یک مقدار فکر شما را نزدیک خواهم کرد. فکر عوامانه را باید از ذهنمان بیرون کنیم تا آرام آرام جنبه علمی آن را بگوئیم. نمیخواهیم بگوئیم ما کاملا میتوانیم مسئله قیامت را شرح کنیم , آنجا رفتنی و دیدنی است نه گفتنی و شنیدنی. "رفتن و یافتن با عین و شهود و نه با تعلیم و تعلم".
آنهائی که در دنیا یک هدف معین داشته اند و با مقصد معینی پیش رفته اند و از اول زندگی دنیوی در آنها کمال انقطاعی بوده و مطلوبی جز ذات مقدس پروردگار عالم و مبدأ وجود برایشان نبوده , در اصطلاح آیات و روایات , به اینها اولیاء الله میگویند.
(أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ) آنهائی اولیاء بودند که مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار یاسر و کمیل بن زیاد نخعی (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) بودند و یا در هر زمانی که مانند این اولیاء پیدا شوند , فعلا بحث ما نحوه و مسئله سیر این دسته است. اینها با این وضع که وارد برزخ شدند و همانطور که در دنیا با سرعت در سیر بوده اند (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ) که قرآن میفرماید : فقط خدا را میخواستند ، همانطوری که از زندگی دنیا فرار کردند , از غیر حق به سوی حق و خیر مطلق و نور مطلق و جلال مطلق که عبارتست از الله ، همینطور که در اینجا فرار کردند از غیر به سوی خدا ، با همان سرعت هم در برزخ میروند و مراحلی را طی میکنند و به مبدأ وجود نزدیک میشوند. از برزخ وارد عالم قیامت میشوند (در نظر داشته باشید دسته ای از انسانها را میگوئیم که اولیاء الله هستند. فکر هم نکنیم ما هم خدا را میخواهیم. با استفاده از آیات معلوم است که نحوه سیر ما طور دیگری است , مخصوصا از لحاظ جنبه های فلسفی که در جلسات بعدی خواهیم گفت که من و شما چگونه خواهیم بود. ما سیر دیگری داریم. چون انتخاب مسیر ما از اول طور دیگر بوده , سیر هم طور دیگر خواهد بود , نتیجه هم طور دیگر خواهد بود) اولیاء با سرعت خیلی زیادی میروند و به مبدأ میرسند , از راه صراط مستقیم میروند که در اوایل بحث گفتیم. اما بعضی ها هم مثل ما خیلی دیر میروند " البته اگر برویم و اگر انجذاب به سوی مبدأ وجود داشته باشیم "
اولیاء را محبّین میگویند ، مخبتین میگویند (گاهی متقّین میگویند , اینها اصناف دارند. خیال نکنید که سلمان و ابوذر در یک مرتبه هستند یا سلمان با مقداد یکی است یا یک فردی از اولیاء با همه اولیاء یکی است ، اینها با هم فرق میکنند. قرآن را باز کنید و گوش بدهید می بینید گاهی مخبتین میگوید ، گاهی متقین میگویند یا اصطلاحات دیگر بکار میبرد)
به هر صورت ، اینها نوعاً هر کدام حالی دارند. مسائل روحی خیلی دقیق اند و اگر خدا بخواهد درباره ی آنها هم بحثهائی میکنیم. فعلا با آنها کاری نداریم. آنها خدا را میخواهند (خیلی ساده میگوئیم) آنها منقطع از غیر حق هستند و در زندگی دنیوی در آنها حبّ و رنگ و علاقه ای غیر از خواست و طلب حق نبوده ، آنها در زندگی دنیوی عباداتشان بر پایه محبت پروردگار عالم بوده است. بزرگانی مانند ملاصدرا زحمت کشیده اند و از خلال آیات و مناجات استفاده کرده اند. خیال نکنید اینها را در کتاب ها نوشته اند که مثلا در عالم قیامت اولیاء چگونه پیش میروند , اینها در کتابهای معمولی نیست بلکه خلاصه زحمات یک عده از فلاسفه است. (من هم خودم مفصل زحمت کشیده ام) آقای طباطبائی رحمة الله علیه این جملات را شرح میکرد و از اسرار وجود مبدأ و معاد میگفت , ایشان موجود عجیبی بودند که اینها را میگفتند.
فلاسفه حالات آنها را در مرحله اول قیامت توضیح داده اند. تصور کنید ، فردی که در زندگی دنیوی در حال انقطاع از غیر حق بوده و با این حالت وارد عوالم بالاتر میشود ، در نظر بیاورید سلمان که وارد برزخ شد چه ها بر سرش آمد و چقدر رفت و به خدا نزدیک شد ؟ اما مگر به خدا رسیدن به این آسانی است ، مگر به این زودی میشود یک موجود محدود برود و به خدا برسد ؟ نه , زحمتهای زیادی دارد.
اولین عالم اولیاء عالم عتاب و سرزنش است. عالم عتاب و سرزنش یعنی چه ؟
درمناجات خمس عشر (که مناجات تائبین یعنی آنهائی که خدا را میخواستند و از غیر حق به سوی خدا فرار میکردند است) امام سجاد (علیه السلام) یک حرفی دارد می فرماید : لَکَ العُتبی حتی تَرضی. مسئله سرزنش ، مسئله عتاب و مسئله شرم دادن , این یک عالم است و مخصوص آن کسانی است که در زندگی دنیوی خدا را خواسته اند و رفته اند ، ولی هر قدر زحمت بکشند ، هر قدر خدا را بخواهند ، هر قدر در عالم برزخ صاحب کمال بشوند ، در این عالم که وارد میشوند (فی مشهد القیامة , مشهد : یعنی شهود حق) در مرحله شهود قرار میگیرند. یک فصل که جلو رفتند به چه کسی نزدیک میشوند ؟ به خدا. اما این راه رفتن معمولی نیست ، وجود عوض میشود ، عالم عوض میشود. به اولین عالم مشهد قیامت میگویند.
امام سجاد (علیه السلام)  در دعای توّابین به این مسئله اشاره میکند و می فرماید : (الهی لا تُخلِنی فی مشهدِ القیامةِ مِن بَردِ عَفوِکَ وَ غَفرِک) پروردگارا : در آنجا که یکدفعه انسانهای الهی وارد میشوند و یک پرده دیگر از مقابل اینها برداشته میشود و ذات مقدس پروردگار عالم را از پشت حجابهای مفصل (مفصل یعنی چون هنوز خیلی فاصله مانده) مشاهده میکنند. (در مشهد قیامت , یعنی محل شهود حق). در اینجا که افتادند ، سلمان را در نظر بگیرید که او و امثال او یک عمر زحمت کشیده اند ولی یکدفعه به مرحله ای وارد میشوند که شاهد خدا هستند اما فاصله زیاد است. سلمان بزرگوار است ، موجود عجیبی است ، خیلی هم کاملتر شده است.
حضرت علی (علیه السلام) میفرماید : یکدفعه حقیقت برای اینها واضح میشود و خدا را بهتر میشناسند و وقتی خدا را بهتر شناختند ، تازه میفهمند که عبادتهایشان سزاوار برای ساحت قدس الهی نبوده است. سلمان یکدفعه آنجا خواهد دید که آن عباداتی که در دنیا انجام میداده ، آن گریه ها که در شب میکرده ، آنهمه نماز که میخوانده ، آن اندازه که دل به چیزی نداده بوده ، وابسته به هیچ چیز نبوده و واقعا منقطع بوده ، آن وقت میبیند که نه ، هیچکدام مطابق ساحت قدس الهی نبوده است. آنجا خدا منظره ی عبادات سلمان را پیش میاورد و چگونگی عباداتش را نشان میدهد. سلمان یک نگاه به این منظره میکند ، یک نگاه به نامه عمل خودش میکند. (نامه عمل عبارتست از مناظر عباداتش در دنیا) که چگونه در دنیا خدا را میخواست و گریه میکرد. یک نگاه به خدا می اندازد و یک نگاه به خود و عباداتش میندازد و بعد سلمان در آنجا شرمنده میشود.  فوراً از ناحیه حق عتاب میاید ؛ آیا با این نماز میشود خدا را خواست ؟ آیا با این روزه میشود خدا را خواست ؟ سلمان شرمنده میشود ، فوراً از ناحیه حق عتاب میاید و یک یک نمازش را نشان میدهد (نماز سلمان را نه نماز ما را). ببین با این نماز میشود خدا را خواست ؟ (لَکَ العُتبی حتی تَرضی) امام سجاد (علیه السلام) میفرماید : عتاب که می آید , سلمان می بیند , شرمنده میشود و می بیند انصافاً اشتباه بوده است.
حالا این اشتباه را من به زبان علمی و با یک مثال میگویم تا بدانید چگونه است. خاک میخواهد حرکت کند ، انسان بشود. خاک یک حرکت میکند میشود نبات. حالا می خواهد بیاید و من و شما بشود ، حرکت میکند و سبز میشود و  فوق  العاده شکل و رنگ و رخسارش را عوض میکند.  یک تکان خورد شد علف ، حالا نگاهی بخود می اندازد می بیند نشد ، گر چه کار خوبی بود ولی حالا با این طریق نمیشود , گرچه حرکت خوبی است.
از رسول الله (صلوات الله علیه) روایت معروفی هست که فرموده : "هیچکس با عملش نمی تواند به خدا نزدیک شود مگر اینکه در آخر رحمت حق به سراغش بیاید". این سخن جالبی است که هیچکس با اطاعت دنیویش نمی تواند به خدا نزدیک شود مگر مسئله دیگری پیش بیاید.
امام سجاد (علیه السلام) میفرماید : اِلهی لَکَ العُتبی حتی تَرضی ؛ خدایا آنقدر سرزنش خواهی کرد تا راضی شوی. آنقدر سرزنش میکند و اینها عرق میکنند و می فهمند که همه عملها بی جا بوده است. با عمل نمیشود به خدا نزدیک شد ، فقط مانده (فضل و رحمت حق) به محض اینکه یه این مرحله رسید و برای او ثابت شد که با عمل و جدّیت نمیشود به خدا نزدیک شد ، آنوقت رحمت خاصی از پروردگار عالم میاید و اینها را تکان میدهد (تُب عَلَیّ بِقُدرَتِک) یکدفعه خدا به سلمان حرکت میدهد که او را از آن عالم بالا ببرد. به محض اینکه سلمان از آن عالم به عالم بالاتر رفت , بسم الله , ببینیم چه مسئله ای پیش میاید ؟ حالا خیلی مانده به خدا برسد. سلمان یک مرحله بالا رفت دیگر این عبادتها و... هم ماند اینطرف. از این به بعد خدا با رحمت خودش میخواهد پیش ببرد. سلمان در عالم دیگری قرار گرفته است , یکدفعه عالم وجودش وسیع شد ، علمش وسیع شد. کسی که به خدا نزدیک شود ، علمش هم وسیع میشود ، قدرتش هم وسیع میشود. یکدفعه امثال سلمان ها یک مسئله ای را می بینند که دوباره هول و ترس اینها را میگیرد. آن منظره عبارتست از چیست ؟ "از آن مرحله که سر در آوردند درک مخصوصی در اینها پیدا میشود که می یابند همه خوبیها ، همه نعمتها ، همه لذتها و هر چه که از هر موجودی میدیدند همه از خدا بوده است , آنجا که میدید گل زیباست میفهمد که این زیبایی از چه جانبی  بود که در گل جلوه میکرد ؟ از آنِ خدا بود.
آنجا یکدفعه میگوید : الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (حالا این اسرار الصلوة است) اینها جملاتی است که الهی ها در قیامت میگویند. " اگر فهمیدید که انسان را چه مسئله ای میبرد و به آن مرحله میرساند ؟ مسئله خدا خواستن و محبت حق"
به عالمی میفتد که همه ی خوبیها را از خدا میبیند , می فهمد که هر خوبی مال خدا بوده (الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ). باز میبیند در صحنه قیامت غیر از خدا هیچکس حکومت ندارد , میگوید (مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ). میبیند انسانها عجب در ورطه هلاکت هستند (حالا خودشان در مرحله بالا هستند) تضرع برای اینها پیش میاید.
ورطه هلاکت چیست ؟ این سلمان مانندها که به خدا نزدیک شدند و خدا هم (یدنیه علیه)  آنها را کم کم نزدیک میکند , یکدفعه نگاه میکنند من و امثال ما را میبینند ، ابوجهل و ابوجهل ها را میبینند ، ضالّین را در یکطرف میبینند ، مغضوب ها را در یک طرف میبینند ، میبینند یکعده از انسانها ایستاده اند و یک عالمی هم پر از آتش و غضب است ، و آن جور که از سکنات اینها و از قیافه اینها معلوم است  میخواهند حرکت کنند بسوی آتش. خطر پیش آمد ، سلمان می بیند که تحیّر عجیبی پیش می آید ، یکعده میخواهند بسوی آتش بروند ، انسان هم هستند عاقل هم هستند ولی با اینهمه که محزون هستند. (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ) سلمان مثلا یک مسلمان را میبیند ، میبیند اینها میخواهند از راهی بروند که هیچ معلوم نیست آخرش به کجا منتهی خواهد شد. اصلا راه ضلالت است. اینها در اینجا میبینند که در خطر هستند ، ممکنست خود اینها هم راه را گم کنند. یک عده بسوی آتش می روند ، یکعده بسوی ضلالت میروند ، قهرا در اینجا ندای سلمان بلند میشود (ندایش هم خیلی حسابی و کاملا با تضرع است. یک صحنه مخصوص است هر قدر بخواهیم بگوییم نمیتوانیم مجسم کنیم) صحنه ی مخصوصی است ، سلمان در یک طرف شاهد خداست ،  می بیند میشود به سوی خدا رفت اما مرحله خطرناک است. آن چنان راههای اشتباهی جلو میاید که ممکنست انسان به سوی آتش کشیده شود , بعید هم نیست کما اینکه عده ای مصمّم هستند بروند. عده ای هم به راهی میروند که خیلی خطرناک است و معلوم نیست آخرش به کجا خواهد رسید ، این الهی ها هم ، خود را در خطر میبینند.
نگاهی به خدا میکنند و خودشان را درتحیّر وسرگردانی میبینند و یکدفعه میگویند پروردگارا فقط با تقدم کامل ترا میخواهیم و فقط خودت به ما کمک خواهی کرد  (إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ). به روایت توجه کنید خیلی ها خیال میکنند که آنها که بطرف آتش میروند ، بزور میروند. این طور نیست , اینها با اختیار به طرف آتش میروند این را امثال سلمان میفهمند. انسان گناهی میکند و خودش هم نمیفهمد تا آنوقتی که برود و در متن آتش قرار بگیرد ، او خودش نمی داند که آن گناه آتش است و آن را خوب می بیند و میرود , (دیدها فرق میکنند) بطرف آتش با ذوق میرود. سلمان این رفتن را می بیند که به چه مرحله خطرناکی میرود. کما اینکه سلمان در اینجا به ابوجهل نگاه میکرد , میدید ابوجهل ذوق دارد که شب و روز عداوت پیغمبر (صلوات الله علیه) را بکند ، شب و روز با خدا در جنگ بود و اصلا با اشتیاق به جنگ میرفت. چطور سلمان در اینجا میدید ابوجهل در اشتباه است و ابوجهل خودش فکر میکرد کار خوبی میکند ؟! آنجا هم سلمان میبیند که با ذوق بطرف آتش میرود (خیال نکنید در قیامت از اول همه میفهمند قضیه راست است) همه نمیفهمند. "قانون تحول را فراموش نکنید که از اول هر کس هر چه را خوب میبیند خوب خواهد دانست و خواهد رفت و نوعاً با اینکه معذّب است خوب میبیند تا در متن عذاب قرار گیرد این مسئله از روایت برمیاید". 
مردی آمد به حضور امام باقر (علیه السلام) گفت : یابن رسول الله یکی از حقایق خلقت را به من بگوئید که برای من نافع باشد. امام (علیه السلام) فرمودند : هر کسی بطرف بهشت برود میرسد به بهشت (اِلا مَن اَبی) الا آنکس که نخواهد. بعد آن سائل گفت : مگر میشود کسی بهشت را نخواهد ؟ امام فرمود بله , آن کس که خدا را نمی خواهد بهشت را نمی خواهد چون بهشت مقام قرب خداوند است. امام اینجور فرمود : آنکس که لا اله الا الله نمیگوید و امتناع میکند قهرا بهشت را نمیخواهد. سائل فکر کرد مسئله ی لفظ است. گفت : پس یابن رسول الله شما فرمودید هر کس لا اله الا الله بگوید به بهشت میرود ؟ فرمود : بله. هر کس خدا را بخواهد به بهشت میرسد. سائل گفت : آخر من از بنی امیّه فرار کرده ام در حالیکه آنها هم لا اله الا الله میگویند. دوباره سائل گفت اگر مسئله اینست که هرکس لا اله الا الله بگوید به بهشت میرسد ، من که آنها را رها کرده و فرار کرده ام و فکر میکنم آنها جهنمی هستند. امام فرمود که اشتباه کردی مسئله دراینجا گفتن (لا اله الا الله) نیست. در آنجایی است که انسانها از قبور یعنی برزخ وارد مرحله قیامت میشوند , در آن عالم اول قیامت و در اول حشر , آن لا اله الا الله بگوها را میگوئیم  نه اینها که در اینجا میگویند.
سائل گفت : مگر آنجا چطور است ؟ آنها که اینجا لا اله الا الله میگویند آنجا نمیگویند ؟ امام فرمود اینطور آدمها که اینجا لا اله الا الله میگویند و واقعا خدا را نمیخواهند و فقط لفظی است ، (سَلبکم الله ذالک فی یوم القیامه) خدا این مسئله را در قیامت از آنها سلب میکند و در آنجا لا اله الا الله نمیگویند. آنها خواسته های خودشان را میخواهند (دقت کنید مسئله تکامل است) در آنجا هم خواست خود را خواهند خواست. مسئله چه بوده ؟ همان خواست خود را در آنجا هم میخواهند. منتهی سلمان نگاه میکند و میفهمد که آنها  آتش را میخواهند ولی خودشان نمیدانند که آتش را میخواهند ، ابوجهل چطور در اینجا با ذوق میخواست آنجا هم با ذوق خواهد خواست.
سلمان به اینهایی نگاه میکند که بطرف خدا میروند ، راه خیلی پر فراز و نشیب است ، خیلی زحمت دارد. (این را سلمان میبیند و میداند ولی خودشان نمیدانند) حالا این دسته چه کسانی هستند ؟ آنهایی که راه خیلی درازی را در پیش گرفته اند که خیلی هم خطر دارد. این دسته عبارتند از امثال ما که راههای خیلی طولانی در پیش گرفته ایم که خیلی خطرناک است. ممکن است نهایتاً به خدا برسیم منتهی بعد از سوختن ها. ما که هم خدا را میخواهیم و هزار مطلوب دیگر هم داریم که عذاب اینها را دیدن و از اینها پاک شدن راه خیلی درازی است. اینها را نمی فهمیم سلمان میفهمد. یکدفعه میگوید (إِیَّاکَ نَعْبُدُ) پروردگارا ترا میخواهیم و (إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ) خودت کمک کن. (اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ) پروردگارا آن راه راستی که ما را به سوی تو خواهد آورد ما را به آنطرف هدایت کن ، نه راه آنهایی که تو میبینی با ذوق به سوی آتش میخواهند بروند و نه آنهایی که هیچ معلوم نیست از کدام طرف میخواهند بروند و از راههای دور میروند و خودشان را گرفتار میکنند ، این یک نداست از یک فرد الهی در روز قیامت.
این جمله را که گفتند   ، این دعا و تضرع را که کردند ، قهراً عنایتی از خدا میاید  که آنها می گویند خدایا ما را به راه راست ببر. با این گفتن اینها قهراً به عالم دیگر وارد میشوند که آن عالم دیگر , عالمی است که وقتی به آنجا وارد میشود میبینند خیلی به خدا نزدیک شدند (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ). آنوقت ندا میاید (بگو) آنچه را که میخواستی همانست , داری نزدیک میشوی , بقیه این را توضیح نمیدهم. با مثال میگویم آهن را نزدیک آهن ربا که قرار میدهید اول باید تکانی بدهید.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ  * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ *  وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ. بعد از اینها پیش میروند و به زحمتها میفتند تا به رکوع و سجده بیفتند تا برسند به مرحله تشهد.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما                     ای طبیب جمله علّتهای  ما
اینها کسانی بودند که با عشق مبداء بسوی خدا میرفتند. فقط آنها اینطور هستند , والسّلام. غیر اینها که عبارتند از ماها  که دهها مطلوب و مقصود داریم و یکی از آنها عبارت از الله است , گناهها داریم , تعلقها داریم و به غیر حق هم دل داده ایم ، حسابمان جداست و به مقام عتاب و اینها نمی افتیم. مسیرما ها  غیر از آن دسته است.
قرآن کریم میفرماید :
 لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء وَلاَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ.
به خدا رسیدن مسئله ی خیلی سختی است. اگر میخواهید بدانید چقدر سخت است ، به این فکر بکنید که خدا چیست ؟ اوصاف الهی را به یاد بیاورید ، سنخیّت و سازش میخواهد که انسان به خدا برسد ، به نور مطلق برسد ، به علم مطلق برسد و الی آخر. این سازش قهراً پایه اش باید از اینجا گذاشته شود. انجذاب هم باید از اینجا پایه گذاری شود و اصل انجذاب هم عبارتست از محبت پروردگار عالم.
در اینجا دو سه جمله از باب مذمّت و موعظه و نصیحت درباره محبت بگوئیم. (اللهم ارزقنی فیه طاعة الخاشعین) دقت کنید آن چه که انسان را میکشاند تا به سوی خدا برود عبارت است از مسئله محبت حق که گوشه و کناراین مسئله هم خیلی قابل تشریح است و تذکر و موعظه زیادی میخواهد. چرا ؟ علّتش هم روشن است ، گفتیم که خیانت بزرگی به ما کرده اند , سعی کرده اند جان و مغز عبادت که محبت حق است را از ما بگیرند و چند تا جسد آنرا به ما بدهند که مثلاً نماز را با این قرائت بخوان ، روزه هم که یعنی دهان از خوردن ببندی ، حج هم آنچنان است و الی آخر. چیزی را از ما گرفته اند که گرفتنی بود ، و چیزی را به ما داده اند که چندان بدرد ما  نمیخورد. جان و مغز را از ما گرفته اند و همه عوامها دم از صورت ظاهر میزنند. ببینید آیا کسی به این فکر افتاده که بگذار ببینیم آیا در این عبادات من واقعاً مسئله محبت حق هست یا نیست ؟ خدا خواستن هست یا نیست ؟ آن جدّیتی که دستور است بکنیم را اصلا بما نگفته اند. باید هر چه از دستورات الهی را که عمل کردید مواظب مسئله "حبط" عمل باشید. اسمش را شنیده اید ولی آیا تا به حال فکر کرده اید که چه چیزی عمل انسان را "حبط" میکند ؟ یعنی هیچ میکند و نمیگذارد آن نتیجه مطلوب را بدهد ؟ تا به حال فکر کرده اید ؟ نه.
حبط عمل : مثل اینکه یک گندم به سوی صورت سنبلی میرود و همه شرایط برایش آماده است ولی در درونش یک کرم خاکی بیابد ، آیا میگذارد آن گندم به حرکت خودش ادامه بدهد ؟ نمیگذارد. به این میگویند حبط. حالا اگر مقداری هم سبز بشود ، یک تند باد بیاید آیا میگذارد آن گندم به حرکت خودش ادامه دهد ؟ نه.
رسول الله (صلوات الله علیه) یکوقتی صحبت میفرموند و مردم را تشویق میکردند به اعمال صالح که هر کس نماز بخواند چنین میشود , روزه بگیرد چنان میشود و چقدر به خدا نزدیک میشود و به جنت و سعادت ابدی نزدیک میشود. یکی گفت اگر اینطور باشد ما خیلی چیزها برای خودمان کسب کرده ایم ، بسیار نماز خوانده ایم و روزه گرفته ایم و الی آخر. پیغمبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند : (امّا اِیّاکم ان تُرسلوا اِلیها نیراناً) ولی مواظب باش آتش نفرستی تا بسوزانیش.  خراب کردن هم هست. این خراب کردن چیست ؟  اینست که انسان توجه نکند به اینکه عملی و یا صفتی در او باشد که باعث شود عبادتهایش بی جا شود و آن عبارتست از مسئله ای که این خیانت ببار آورده که گفته اند : (نمیشود خدا را دوست داشت و فقط خداوند از تو نماز خواسته ، خدا یک خدای جبار و قهاریست که آنجا ایستاده و گفته فقط مطیع من باشی. بهشت هم خشک و خالی است و اگر به حرف گوش ندهی جهنم است و  اینکه گفته اند محبت خدا چیست  و غیره...). همین مسئله عامل حبط عمل است. خداوند در قرآن کریم میفرماید : هر چه از ما به انسان برسد اگر انسان آن را انجام بدهد ولی با کراهت و با استکراه انجام بدهد (أُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ) این عمل نتیجه نمیدهد ، آن نتیجه ای را که به سوی خدا ببرد. منطقی فکر کنید. چون منظور به سوی خدا کشیده شدن است. من اگر خدا را بخواهم هر چه را بگوید خوشم میاید یا بدم میاید ؟ محبت خدا را میگویم ،  ما که از خدا بدمان نمیاید ولی مسئله اینستکه خوشمان هم نمیاید. اشتباه نکنید که بگوئید مگر ما از خدا بدمان میاید ؟!
 محبت حالت است ، حالتی است در درون ، مانند کسی که بچه دارد یا کسی که یک کسی را دوست دارد که وقتی او را نمی بیند دلش به سوی او میرود. سوز و گریه میاورد  و انسان نمیتواند در فراقش طاقت بیاورد ، گریه میکند آن جور که علی (علیه السلام) گریه میکرد. آنقدر شعیب گریه کرد و کرد تا نابینا شد. خدا فرمود چه میخواهی ؟ گفت ترا میخواهم. دوباره گریه کرد تا نابینا شد. (قَالُواْ یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِّمَّا تَقُولُ) چنان در حال عشق و هیجان بود که مردم میگفتند : شعیب (مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِّمَّا تَقُولُ) خیلی از گفته هایت را ما نمی فهمیم ، مگر برای خدا هم آنقدر گریه میکنند که چشم نابینا شود ؟ انسان هم گریه میکند وقتی پول کم رسید گریه میکند ، هو کردندش گریه میکند ، گرسنه باشد گریه میکند ، احترام نکردند گریه میکند و....) قرآن میگوید : آنها میگفتند آنچه که تو میگوئی را ما نمیفهمیم (محبت را میگوئیم). اگر محبت باشد هر چه خدا بگوید انسان خوشش میاید. میدانید که آثار محبت این است ,شنیده اید که اگر کسی  شخصی را دوست بدارد چنان در انتظار است که آرزو میکند کسی را که دوست دارد چیزی بگوید تا او انجام بدهد.
اینهمه شواهد را گفتم تا عوامی شما را نگیرد که چیزی را نفهمید. مثل معروفی است که میگویند (المرءُ عَدُوّ ما جَهِل).
شعیب سه بار نابینا شد از بس برای خدا گریه کرد آخر خدا فرمود چه میخواهی ؟ گفت ترا میخواهم و خدا فرمود  حالا تو که این اندازه مرا میخواهی ، زمان لازم دارد ، باید کم کم آماده شوی. وقت اجل باید بیاید و... حالا خیلی مراحل هست تا بیایی و برسی . بعد فرمود حالا که نمیتوانی در فراق ما طاقت بیاوری ، کسی را میفرستم که از نزدیکان ما است. هر کس که خدا  را دوست داشته باشد آنهایی را که خدا را دوست میدارد را هم دوست میدارد.
این محبت از محبت ها جداست                        حب محبوب خدا حب خداست
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب                  بوی گل را از که جوئیم از گلاب 
خدا فرمود من کسی را میفرستم که مرا دوست دارد فعلا تو با او مانوس باش تا ببینم به ما میرسی یا خیر. مدتی گذشت ،  شعیب دید یک چوپان عصا زنان میاید ، چه کسی بود ؟ موسی (علیه السلام) ! خدا موسی را فرستاد. موسی از کسانی بود که خدا را واقعا دوست میداشت. یک پارچه عالم  حب بود (حب خدا در وجودش بود). با آن داستانهایی که شنیده اید موسی پیش شعیب آمد.
شعیب دانست که موسی کیست ؟ و موسی هم دانست که شعیب کیست الی آخر. منظورم در حبط عمل است. اگر محبت باشد آن محب هر چه را که محبوبش بگوید ، خوشش میاید (نه اینکه اکراه داشته باشد)
یکی از علمای عارف هر سال روز تکلیفش را جشن میگرفت. روز بلوغ یعنی بیا با من حرف بزن. وقتی یک پسر ۱۵ ساله شد , جسم و روحش یک مقدار تکمیل شد , یکمقدار لیاقت پیدا کرد که بداند چه میگوید و عقلش هم میتواند کار کند (بالغهائی مثل من را نمیگویم. من هنوز هم بچه ام ۹۰ سالم هم که بشود ، طفل ۹۰ ساله میشوم من خیر) آن بالغی که میتواند با خدا حرف بزند. خدا در آنروز اجازه می فرماید که او به پا خیزد و با خدا صحبت کند ، این عالم چنان محب بود که آنروز را هر ساله جشن میگرفت. یعنی آنروزی که روز بلوغش است و خدا فرمود بلند شو با من حرف بزن , آنروز را جشن میگرفته. خداوند رسماً به او فرموده بیا صبح با من حرف بزن ، ظهر و عصر و شب با من حرف بزن.
خلاصه انسان به هر کس محبت داشت هر چه را او بگوید خوشش میاید. اگر محبت نباشد و از اینطرف هم مخالف با نفس باشد قهراً انسان هر چه را که خدا بگوید با اکراه انجام میدهد. مثل نماز خواندنهای ما ، مثل روزه گرفتن های ما که با اکراه انجام میدهم. (منصفانه بگوئید شما از روزه خوشتان میاید ؟ نه حتماً خوشتان نمیاید) اما مسئله این است که آتش در پیش است و ما مجبوریم حالا مسئله خطرناک میشود.
انشاء الله درباره آنها که خدا را دوست دارند صحبت میکنیم. حالا می گویید با این حرفها پس عمل ما که حبط است. بله یقین بدانید که عملهای ما حبط است ، اگر عمل حبط نشود انسان را به خدا نزدیک میکند. گفتیم گندم که به خدا نزدیک میشد باد زد و دیگر نتوانست برود , ما هم نمیتوانیم به سوی خدا برویم اگر میتوانستیم برویم اینطور نمی شدیم.

 

منبع: http://jafarshojaee.persianblog.ir