فقر، حقیقت وجودی همگان است. فقیر، تهی از همه ی کمالات است.
خلائی است که تنها صمدیّت الهی آن را پر می کند و درد و رنجی است که همیشه همراه انسان است؛ ولی انسان از حقایق محجوب است و هر لحظه خود را صاحب و دارا می بیند و حتّی اگر حق تعالی با عنایت خود ذرّه ای از فقرش را به او بچشاند، باز غفلت می کند و در پی دارا شدن می کوشد؛ گویا نمی خواهد فقر خود را بپذیرد.
اگر بر اثر بلایی ، ذلّت خود را احساس کند و بفهمد که خالی از عزّت است؛ به جهت حبّ و دوست داشتن خود، که آن هم ریشه در پندار او دارد، آن را نمی پذیرد و فراموش می کند و دوباره در پی عزّت گام بر می دارد؛ ولی هرگز تشنگی قلب او به عزّت آرام نمی گیرد؛ زیرا نیاز حقیقی او فقط با رؤیت و فنا در عزت الهی پاسخ داده می شود.
رنج آورتر آن که هنگامی چشم دل انسان بر فقر خود گشوده می شود و به یقین می رسد که دیگر قابلیّتی برای عفو و عنایت خدا ندارد؛ پس در این رنج و عذاب باقی می ماند.
کیمیای وصال؛ منزل فقر